دیروز برای مصاحبه به یک شرکت نسبتا معتبر رفتم، به ظاهر و روی حساب حرفهای مدیر اونجا که خیلی فضای خوبی رو ترسیم می کرد، حقوق خوب، پیشرفت شغلی، آینده کاری، همکاران پرانرژِی و محیط کار شاداب.

ولی نمی دونم چکار کنم، این حرفها برام آشناست. یادمه روز اولی هم که در شرکت قبلی مشغول بودم چنین فضایی برام ترسیم شد و اولش خیلی حال می کردم که دارم اینجا کار می کنم و فکر می کردم همه چی داره ایده آل پیش میره،ولی همش سراب از آب در اومد... الان دیگه نمی تونم به این حرفها اعتماد کنم.

یعنی میشه اینبار دیگه راحت کاری که دوست دارم رو انجام بدم و پول در بیارم!؟ دیگه دغدغه حقوق و اعصاب خوردی های توی شرکت رو نداشته باشم!؟ راحت به آینده شغلیم و مسیر حرفه ای زندگیم فکر کنم و بتونم براش برنامه ریزی داشته باشم!؟

نمی دونم چکار کنم، دودلم!

از طرفی میگم به خدا باید توکل کنم و برم جلو و کارها رو پسپرم دست خودش، اما از طرفی می گم نکنه خدا می خواد با مخ بکوبونتم تو دیوار تا ببینه من راضی هستم یا نه!؟

شایدم اصلا تو این باغها نیست که الان چقدر محتاج کمکش هستم؟! اصلا نمی دونم واقعا دارم توکل می کنم یا چون چاره ای ندارم بی گدار به آب می زنم! شایدم فقط ادای توکل رو در میارم!

چاره ای که ندارم، باید برم سر کار، خدایا اگر دوست داری "من لا یحتسب" روزی من کنی، پس بهم صبر بیشتری بده.

خدایا تو که میدونی به مو بندم، می دونی که باهات حساب دارم، نمی خوای ما رو مشتری کنی؟

خدایا؛ کارم رو هر طور صلاح می دونی اصلاح کن!