❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تجربه کار» ثبت شده است

در جستجوی بهتر

روز چهارشنبه قرار بود برم یه شرکت که دوستم پیشنهاد کرده بود برای مصاحبه.
این روزها شرکت دچار یه آشفتگی در اهدف و چشم انداز شده و اکثر بچه ها مشخص نیست میخوان چیکار کنن و خود مدیرمون هم درگیر کارهایی غیر از مدیریت شده و مشغول یه پروژه ای هست که خودم هم توش مشارکت دارم اما خب کار مدیر نباید مشغول بودن به همچین پروژه هایی باشه و به جای پرداختن به اهداف بلند مدت شرکت به پروژه های کوتاه مدت بچسبه و سر خودش رو توی این برهه حساس که نیاز به توجه و تصمیم گیری اون هست مشغول کنه.
یه مدت پیش باهاش صحبت کردم و گفتم که این وضعیت بلاتکلیفی خوشم نمیاد و اذیتم میکنه. گفت که میدونم و این وضعیت کل شرکت هست و دیگر همکاران که روی پروژه های دیگه هم کار میکردن همین وضعیت براشون پیش اومده و گفت که بهم فرصت بده تا بهش فکر کنم و تصمیم سختی هست.
شرکت میخواد بره به این سمت که پروژه های خارجی بگیرن و انجام بدن اما سرنخ های خیلی کمی دارند و کاملا سردرگم هستند و هیچ مدیریت اصلی و مرکز تصمیم گیری توی شرکت در اینباره وجود نداره که تکلیف رو مشخص کنه و به کار بچه ها در این راستا جهت بده.
برا همین این اواخر یه جورایی حسی شبیه روزهای آخر شرکت اولی که بودم رو دارم... که این وضعیت کم کم بچه ها رو به این سمت میبره که شاید بهتر باشه جای دیگه دنبال کار بگردند و باعث شده به این فکر کنم که آیا شرکت با افراد و شرایط فعلی میتونه اون اهداف مالی من رو در آینده برآورده کنه یا نه.
در حال حاضر که خوشبین نیستم. و به نظرم حتی اگر موفق بشن که از این راه کسب درآمد کنند صرفا بر اساس موفقیت های موردی خواهد بود و هیچوقت این راه درآمدی به یک جریان مالی نه برای شرکت و نه برای من کارمند که قراره از این محل درآمد ذینفع باشم نخواد بود.
واسه همین وقتی رفیقم گفت که یه شرکت بزرگ و بین المللی نیاز به برنامه نویس داره ازش اطلاعات خواستم و براشون رزومه فرستادم.
روز سه شنبه که با همین دوستم رفتیم سینما کمی ازش اطلاعات گرفتم که بهتر بشناسم و توی مصاحبه کمتر استرس داشته باشم.
از اینکه فهمیدم قرار نیست زیاد مصاحبه آکادمیک باشه یکم خوشحال شدم  و اعتماد به نفسم بهتر شد. مخصوصا اینکه دوستم گفت حسابی ازت تعریف کردم، که البته میتونه بر علیه ام باشه این قضیه :)

روز چهارشنبه صبح که داشتم میرفتم زنگ زدن و قرار مصاحبه رو کنسل کردن و افتاده برای یکشنبه یا دوشنبه!
این چند روز گفتم بشینم یکم درباره الگوهای طراحی بخونم که چارتا اصطلاح هم بلد باشم توی مصاحبه اگر پرسیدند.
از دلایلی که به این رفتن فکر میکنم اینه که دوست دارم جایی کار کنم که یکم شبیه سازمان باشه و مثلا بخش نیروی انسانی داشته باشه.
و اینکه دوستم میگفت که اونجا تا مدتها خیالت بابت ارتقا شغلی و بحث مالی راحته. اینم یکی از دلایل این تصمیمم هست... دوست دارم جایی باشم که بعد از سه سال یه فرقی با کسی که تازه میاد داشته باشم. در حال حاضر محل کار فعلی ساختار فلت داره و من خوشم نمیاد. دوست دارم سلسله مراتب باشه.
سلسله مراتب یعنی شفافیت در وظایف و خروجی.
و مورد دیگه هم حقوقشون هست... میخوام پیشنهاد حقوق رو 4 تومن بدم، اگر قبول نکردند فکر نکنم که بخوام برم. در حال حاضر همینجا هم نزدیک به همین میگیرم و میخوام برای یه عدد بزرگتر که بیارزه راحتی که اینجا دارم رو ول کنم و دست به چنین ریسکی بزنم.
هرچند به نظرم 4 هم اونقدرا زیاد نیست.
تا ببینیم چی میشه.

یه چیزی که این فرصت پیش اومده بهم یاد داد اینه که نیاز نیست حتما منتظر بشینم تا از شرکت بیام بیرون بعد بخوام تازه بگردم یه جایی دنبال کار!
میتونم همین الان که مشغول کارم دنبال فرصت های بهتر باشم و به اصطلاح چمدونم آماده باشه.
اشتباهی که در گذشته میکردم این بود که با اینکه میدونستم شرکت قرار نیست بمونم و حس بدی از موندن داشتم اصلا دنبال کار جای دیگه نمیرفتم و منتظر میموندم تا قراردادم تموم بشه و بیام بیرون و بعد تازه برم دنبال کار... الان فهمیدم که درستش اینه و خیلی هم بدیهی هست که همیشه دنبال فرصت های کار توی جاهای بهتر باشی حتی وقتی که از محل کار فعلیت راضی هستی و به فرصت کار در جاهای بهتر به روی باز نگاه کنی و هیچوقت بابت اینکه نسبت به شرکت متعهد هستی پس باید تا آخرش هر چی که شد بمونی دید معقولانه تری داشته باشم.
یعنی قبلا حس بدی داشتم که الان که اینجا مشغول به کارم بخوام حتی به شرکت دیگه ای فکر کنم چه برسه رزومه بدم اما الان به نظرم این یه کار خیلی بدیهی هست و نباید به خاطرش عذاب وجدان داشته باشم.

اکثر آدمای موفقی که توی اینکار میشناسم همینجوری کار میکردن... میومدن، یه مدت بلوف میزدم و بعد میدیی فرداش نیست! میگفتی کو فلانی میگفتن که یه پیشنهاد بالاتر داشت و رفت!
خب اون آدم یعنی که همیشه جاه طلبیش رو داشته که دنبال جای بهتر باشه... جالبه که اینجور مواقع شرکت تمایل بیشتری برای خرج کردن واسه نگه داشتن تو پیدا میکنه!
انگار فقط میخواسته مطمئن بشه که اگر خرج نکنه تورو از دست میده بعد بخواد خرج کنه!

پ.ن: این روزها حس میکنم قلبم مرده، انگار قصی القلب شدم.
پ.ن: چندین مورد برای ازدواج تماس گرفتیم که یا گفتن قصد ازدواج ندارن یا اینکه به خاطر کار دولتی نداشتن جواب رد دادن از پشت تلفن! نمیفهمم چرا دختر 26 ساله هنوز برنامه ای برای ازدواج نداشته باشه و بگه آمادگی ازدواج ندارم!
  از اونجایی هم که مادر گرامی یه عمل  مختصر داشتن و در حال استراحت می باشن گمونم پرونده بنده هم تا چندین ماه بسته بشه! این همینجوریش هم برا یه زنگ زدن هزارتا بهانه برای به تاخیر انداختنش پیدا میکرد الان که دیگه واویلا!!


۰۷ تیر ۹۸ ، ۲۱:۳۵ ۵ نظر
محٌـمد

اولین کامیت

سومین روز کاریم رو توی شرکت جدید پشت سر گذاشتم و به قول معروف که میگه so far so good تا اینجا مشکل خاصی نبوده.

دو مورد رو خیلی دل می زنم اینجا، یکی اینکه بیمه نمی کنه و پولش رو میده که خودمون پرداخت کنیم و دوم اینکه هیچکدوم از بچه های دیگه قرارداد کاری ندارند و اینم اصرار داشت که نیازی به قرارداد نیست که البته منم قبول نکردم اما با اینکه چند روزه دارم میرم سر کار هنوز قرارداد رو آماده نکرده ولی خب گفت که پشت گوش ننداخته و حتما انجامش میده که دیگه منم چیزی بهش نگفتم.

همیشه قرار گرفتن در یک تیم جدید و شرکت جدید پرچالش هست و حسابی آدم رو از کنج امن خودش بیرون میاره، جایی که باید با چند نفر غریبه شروع کنی به تعامل و در عین حال بتونی از خودت چهره موجه و صمیمی و حرفه ای ارائه کنی تا اونا هم تو رو بپذیرند. اینکار وقتی سخت میشه که بیشتر بچه های اونجا قدیمی باشند و از قبل روابط صمیمیشون شکل گرفته باشه و یه جورایی با هم Sync شده باشند و تو آدم جدیده تیم باشی.

اینجاست که یه اشتباه کوچیک میتونه واسط گرون تموم بشه و حسابی اعتبارت به خطر بیافته و این به نظرم یکی از سخت ترین چالش هایی هست که هر کسی می تونه توی زندگی تجربه اش کنه.

فعلا کار زیادی دستم نیست و بیشتر دنبال نخود سیاه بودم چون قرار بوده روی یک سیستم حسابداری کار کنم که هنوز تحلیلش آماده نیست و در نتیجه مشغول بخش پرداخت اش شدم که اونم خیلی واسم گنگ هست و منم نمی دونم اصلا باید چیکار کرد واسه تحلیلش! بقیه هم با اینکه اگر بخوام کمک می کنند اما خب حسابی سرشون شلوغه.

کدهای اولیه پروژه رو نوشتم و اولین کامیت رو هم توی Gitlab انجام دادم. از اینکه ماهی کوچیکه یک آکواریوم بزرگتر باشم راضی ترم تا ماهی بزرگه یک تنگ کوچیک! قبل از اینجا یه شرکت دیگه هم به توافق رسیدم که بیشتر از اینجا حقوق میداد اما فقط من بودم و یکی دیگه از دوستام و در واقع خودمون آقا بالاسر خودمون و همه کاره می شدیم و باید روی یک پروژه که کارفرماش انگلیس بود کار می کردیم اما خب بعدش دیگه مشخص نبود چی میشه و درباره پرداخت هم خیلی دودل بودم که بتونه سر وقت باشه چون ازش بدقولی شنیده بودند دوستان دیگه.

اینجا البته درآمد اصلیشون از روی فروش نرم افزار نیست و این یک مزیته به نظرم، چون فروش نرم افزار واسه یک شرکت نرم افزاری هیچ ارزش افزوده ای ایجاد نمی کنه مگر اینکه بتونند از قرارداد پشتیبانیشون یه درآمدی کسب کنند. اینا کار اصلیشون فروش بلیط هواپیما هست و از روی اونا پول در میارند و چیزی هم که ما روش کار می کنیم نرم افزاری های مربوط به فروش و این چیزاشون هست، که فکر می کنم تا حدودی ثبات مالی خوبی داشته باشند.


- همچنان می سوزم که چرا مشهد رفتنمون جور نشد و از اینور هم کربلا رفتنمون! شدیم از اونجا مونده، از اینجا رونده ! از این بدتر هم داریم؟ امیدم ناامید شد.



۰۸ مهر ۹۶ ، ۱۱:۴۵ ۱ نظر
محٌـمد

انتخاب پرواز

شش ماه اول سایت یا هیچ شرکتی استخدام نمی کنه یا اگر هست بدرد نخوره، حالا نمی دونم یهو توی این یه هفته آخر باید 4 جا باهام تماس بگیرند و بمونی بین انتخابشون!

مورد اول رو که چون سابقه بدی ازش شنیده بودم از دوستام که اونجا بودن فعلا پیچوندم. دومی هم با اینکه وسوسه کننده هست و در واقع می خواستم برم همونجا و حقوق رو هم بالاتر از بقیه جاها گفتم اما چون قراره بیایم روی یک پروژه ای که سر و تهش مشخص نیست و خیلی بزرگه و قراره برای انگلیس پیاده سازی بشه از طریق یک رابط ایرانی که میشه دایی مدیر اون شرکته اما چون یکم بدقولی توی کارنامه اش داشت و از لحاظ تیم سازی هم ضعیف بود دل چرک شدم.

چون الان من هستم و یکی دیگه از دوستام و نهایت یه نفر دیگه و باید همه چی رو خودمون انجام بدیم و این یک خورده ای سخت به نظر میرسه و منم تجربه ورود به یک پروژه بزرگ این شکلی که بخوام تصمیم گیری های بزرگی توش انجام بدم و مستقلا ندارم.

مورد سوم که اتفاقی رزومه دادم و حتی قصد نداشتم برم مصاحبه و همینطوری محض تنوع رفتم به محل مصاحبه و خب دیدم تیم جوانی هستند و جای خوبی هم مستقر بودن و نفرات تیم هم حدودا 6 نفری میشد و خب این برای من یک امتیاز هست که کنار افراد دیگه ای کار کنم و بتونم به نوعی شبکه سازی خودم رو توی کارم هم داشته باشم و این نوید پیشرفت می داد در کنار اینکه مدیرش خیلی اصرار داشت که اینجا بحث های مالی نخواهی داشت و این چیزا. هرچند چون شرکت ثبت شده نبودند و زیرخاکی کار میکردند و بیمه هم نمی کرد طبیعتا یکم دل چرک شدم (البته پولش رو میداد که خودمون بیمه کنیم)، مخصوصا وقتی که گفتم برام پیش نویس قرار داد رو بفرسته و گفت که بقیه بچه ها هیچکدوم قراداد ندارند و به ضرر جفتمون هست و این حرفا که من زیر بار نرفتم.

هرچند می دونم که داشتن همون قرارداد هم واسه کسی که نمیخواد پولت رو بده همچین کمکی نیست اما خب حداقل خوبه که یه سری توافقات رو کتبی بنویسیم. البته محل کارش دوره اما مسیرش خوب و سر راست هست و منم بدم نمیاد از اینکه مدت بیشتری از روز رو در راه برگشت باشم تا کمتر توی محیط خونه باشم.

خیلی استرس داشتم این چند روز که چیکار کنم و خدا کنه خراب نشه همه چیز و انتخابم درست باشه. شرکت تهران هم چون خبری نداند دیگه مطمئنا بیخیال شدن به هر دلیل.

که البته بهتر چون برام داشتن این حقوق توی شهر خودم بهتر از مقدار بیشتری توی شهر تهران هست. می تونم بیشتر پس انداز کنم اما استقلالی که اونجا می تونستم داشته باشم رو دیگه ندارم.

حالا گفتم که اگر بشه تاریخ شروع کار رو از ده مهر بزنند تا بتونم باز اگر خدا بخواد یه سفر برم مشهد توی این محرمی.

تا ببینیم چی میشه

۳۰ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۱۶ ۱ نظر
محٌـمد

پیچ حساس

توی دلم آشوبه این چند روز، هر جور حساب می کنم میبینم که باید این راه مهاجرت رو برم. نمی تونم تا آخر مسیر رو ببینم اما می دونم ترس هایی توی وجودم هست که فقط با پا گذاشتن توی این مسیر می تونم مطمئن باشم که واقعی هستن یا نه. نمی شه با توی خونه نشستن توقع اتفاقی رو داشته باشم، این استقلال هرچند پرهزینه باشه واسم اما مجبورم.
با چند نفر مشورت گرفتم که نتیجه این بود که تنهایی می تونی با اون دستمزد کار کنی اما خانواده بشی سخته، یکی که خودش 12 ساله برای کار به تهران مهاجرت کرده بود می گفت که وقتی به گذشته نگاه می کنم می بینم شاید بهتر بود به جای اینکه رنج دوری و تنهایی رو توی تهران بکشم خودم رو برای یه جای بهتر مثلا اونور آب آماده می کردم.
خب  این قدم بزرگی واسه من هست، سربازی که معاف شدم و دانشگاه هم چون رتبه ام خوب بود شهر خودم قبول شده بودم و برام خیلی سخته که یهو چنین پرش بلندی رو بخوام داشته باشم. باید اول این پرش کوچیک رو انجام بدم تا ببینم می تونم از پسش بر بیام.
با دوستم که اونجاست تماس گرفتم و موضوع رو پیگیری کردم، گفت تنها مشکل از نظر شرکت حقوق درخواستی ات هست که اینا یه مقدار کمتر می گفتند، بهش گفتم خبرت می دم و احتمال زیاد اوکی میدم. الان منتظرم ببینم جواب دانشگاه برادرم چی میشه، یعنی تا دو ساعت دیگه جواب رو میزنند. بزرگترین دغدغه ام مسکن هست توی اون شهر بزرگ.
با خودم فکر می کردم که چقدر شرایط برای کسایی که از اول اونجا هستند خوبه!
چاره ای نیست، چند روز پیش هم یه شرکت دیگه مصاحبه دادم همین شیراز و طرف می گفت از 8:30 بیا تا 18 عصر، بهش گفتم ساعت کاریت زیاده که شروع کرد به مزخرف های ما عاشق کارمون هستیم و این حرف های تازه وارد خر کن! رسما داشت بیگاری می کشید اونم در ازای حقوق 1.200، که جالب این بود که بدون اینکه درباره دستمزد صحبت کنه داشت بحث رو به این سمت می برد که آره سفته و مدارک رو بیار تا استخدامت کنیم و یه مدت آزمایشی باشی! که خودم بحث دستمزد رو پیش کشیدم و همون اول یه عددی گفتم که کلا دور ما رو خط بکشه.
کمی هم نگرانم که خدا کنه اگر کارم جور شد بتونم اربعین امسال رو هم خودم رو برسونم. باید همون اول کار باهاشون صحبت کنم سر این قضیه.
با یکی از دوستام که قراره خودش بیاد تهران برای کار هم صحبت کردم که با هم همخونه بشیم چون اگر هم دوتا پولمون رو بزاریم روی هم می تونیم یه خونه خوب بگیریم اما خب دائم میگه که برنامه رفتنش معلوم نیست، یعنی خیلی مردد هست. یکم که اصرار کردم خب اول و آخر که میخوای بری الان فرصت خوبی هست گفت که مشکلات خانوادگی هم داره که به همین دلیل من دیگه زیاد پا پیچش نشدم.
یکی دیگه از ترس هام اینه که اونجا تنها تر و منزوی تر بشم و دوباره به همون احساسی برگردم که قبلا تجربه کردم، همون احساس افسردگی. این موضوع خیلی برام ترسناکه که اونجا هم فشار کاری بهم وارد بشه و باز استرسی بشم. چون تعهد سه سال کار ازم می گیرند نمی دونم در اون صورت چطور می خوام خودم رو بکشونم تا آخرش.
دغدغه ازدواج هم وسط این همه سر و صدا انگار بچه ای که وسط یه بازار شلوغ یهو چشمش به بستنی می خوره هی پاچه شلوار ما رو میکشه و داره جیغ و داد میزنه، که خب چون بنده الان نه اعصاب دارم و نه پول با یه پشت دست و چک و لگد قضیه رو موقتا جمع می کنم.

آینده خیلی برام مبهمه و اصلا نمی تونم الان برنامه ریزی کنم، دخترای امروزی هم که اکثرا دوست دارن طرفشون برنامه ریزی و ثبات شغلی و این حرفها رو اوکی باشه و اونا هم یه مجلس عروسی بگیرند که جاوادانه بشه و تاج عروسی رو بر سر بزارند و لطف کنند تشریف ببرند خانه امن آقا پسر. بی خبر از همه جا و همه چیز. قصدم قضاوت همه نیست اما من که از دل کسی خبر ندارم و هیچ کس هم نداره برای همین مجبوریم بر اساس ظواهر به قضاوتی که مورد نیازمون هست برسیم که در این مورد تا حالا دو مورد مناسب رو صرفا به خاطر شغل نامناسب از دست داده ام. یعنی کار حتی به مراحل بعدی هم نرسیده.
این نیز بگذرد...

۱۰ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۳۶ ۲ نظر
محٌـمد

گچ بد اخلاق

بالاخره تموم شد.

باز هم اون  یکی برادرم نامردی کرد و صبح قرار بود وایسه تا عصر من برم کار رو انجام بدم اما خب تخت گرفت خوابید و اینجا بود که دوباره همه نگاهها به سمت من چرخید.

از ساعت ۸:۳۰ تا ۹:۳۰ شب ! یه سره کار، فقط ناهار و نماز.

این اوستامون هم خیلی جان سخت بود، لامصب عجله داشت میخواست زود کار رو تموم کنه منم مجبور بودم پا به پاش بیام.

حالا صبح هیچی، خیلی سخت نبود فقط میخواست سرامیک هایی که کار گذاشته بودیم رو ماسه بریزیم و چند قسمت رو هم سرامیک کنیم.
اما عصر باید یه تیغه دیوار بالا می آوردیم که حسابی رس ما رو کشید، باید توی یه تشت درست میکردم اما خیلی زود خشک میشد، در این حد که دستم رو میاوردم بالا بدم دست اوستا خشک بود! و باید دوباره کف تشت رو پاک میکردی با کاردک و گچ می ساختی از اول.

این وسط هم حضرت دوست از یه طرف گیر داد به اوستا که این دیوار کمه یه ردیف و‌می ریزه و خب به عنوان یه کمال گرای بد اخلاق خدا نصیب گرگ بیابون نکنه وقتی سوزنش بهت گیر می کنه، و از طرف دیگه هم قرصش رو نخورده بود و دچار عوارضش شده بود، گیج میزد ‌و درست راه نمی تونست بره.

در مرحله آخر دستمون هم کلا اپیلاسیون شد تا گچ ها رو که روی موهای دستم خشک شده بود پاک کردم، هنوز جاش قرمزه !
خلاصه که فهمیدیم بدرد کارگری نمی خوریم، واقعا خیلی جون میخواد، ما هر روز پشت کامپیوتر تکون نمی خوردیم یهو توی یه روز ۱۳ ساعت کارگری ! نمی دونم بگم کفاره گناهان یا علو درجات.

حالا اگر شد یه پولی ازشون میگیرم :))



۲۷ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۵۹ ۲ نظر
محٌـمد