اکثر برنامه های تلویزیون شده تاک شو و مصاحبه ها و بازی هایی که با حضور سلبریتی ها انجام میشه!
واقعا چرا باید مسابقه ماست خوری فلان بازیگر ها برای من جالب باشه؟ یا اینکه چه فرقی بین سختی هایی که یه نجار برای موفقیت کشیده با یه بازیگر وجود داره که من باید بشینم دو ساعت بشنوم که این بازیگر چطور به اینجا رسیده!؟
چه اهمیتی برای مردم داره که نیکول کیدمن حشره خواره و حتما باید جلو همه چند عدد سوسک میل کنند؟!
چه اهمیتی داره که چندتا بازیگر تصمیم گرفتن برن عشق و حال و ازش فیلم بگیرن و یه اسمی مثل مسابقه 13 شمالی بزارن روش و ما آدمای دیگه بشینیم و به عشق و حالشون با دیده سرگرم شدن نگاه کنیم ؟! مگه ما خودمون زندگی نداریم که توش عشق و حال باشه که صبح تا شب خودمون رو با تماشای عشق و حال بقیه سرگرم کنیم ؟!
چرا من باید به اینکه پسری که می تونه از در رد بشه یا با یه ذره تعقل جلوی قرار گرفتن در موقعیت گناه رو بگیره از پنجره میپره بیرون، اهمیت بدم؟ این داستان های تخیلی و خیالی که ناگهان می بینی شخصیت های داستان اونجور که نویسنده میخواد به سرعت متحول میشن و تو عقب میمونی از تحلیلش ! این شخصیت های به شدت نچسب و دور از واقعیت های دنیای ما!
چرا همه میخوان با زور وجود خودشون رو با هزار ترفند و کلک توی مغز تو فرو کنند! از هیچ کاری هم فروگذار نیستند، هر کاری می کنند تا تو یه ذره بین دو نیم کره مغزت رو برای مزخرفات تبلیغاتی شون بازتر کنی تا راحتتر فرو کنند لای مغزت، که وقتی که نباشه همیشه فکر کنی که یه چیزی از زندگیت کمه، چون ماشین لباسشویی با موتور اینورتر دایرکت درایو نداری! پس نمی تونی خوشبخت باشی و در کنار خانواده ات لبخند بزنی و از زندگی با یه تشت آب و تاید که می تونی جفت پا بری روی لباس ها لذت ببری!
من به کتف چپم هم نیست که 11 روش برای دهان خوشبو وجود داره، یا 20 کاری که افراد موفق هر روز صبح بعد از خوردن نیم کیلو آش و شاشیدن سرپایی توی توالیت هاشون انجام میدن، یا 14 راه برای بهتر زیستن، یا 10 کاری که قبل از عاشق شدن باید انجام داد، یا 7 روش برای خلاصی از باد فتخ زیر پتو، یا 30 کتابی که هر که تا قبل از 45 سالگی نخونه خره!
 از همه اون اعداد من درآوردی که ناخودآگاه ذهنت رو با DefaultValue ها پر میکنن متنفرم...این روزها همه برات یه Value آماده دارن، دریغ از اینکه انسان برای اینکه انسان بشه نیاز داره که فکر کنه، و گاهی object not set to an instance of an object صادر کنه مغزش!
قسم میخورم که روزی که واقعا مستقل بشم و تنها باشم... شبها برق رو قطع می کنم و توی تاریکی یه شمع روشن می کنم وسط اتاقم و یه کتاب میگیرم دستم و تا موقعی که خوابم ببره فقط همون کتاب رو میخونم... و فقط به همون کتاب فکر می کنم، چشم هامو روی هم می زارم و آروم مطالبش رو با دندان های ذهنم می جوم و صحیحش رو قورت میدم و تفاله اش رو تف می کنم.
و همه ی اون صداهای مزاحم رو حذف می کنم، صدایی که میگه از ما بخر! صدایی که میگه بیا لایو منو که میخوام شورت گل گلی جدیدمو بهتون نشون بدم ببین! صدایی که فکر می کنه برای جالبه که به قیافه مسخره اش که همینطور نشسته توی ماشین و زل زده به عدد تعداد کابران آنلاین لایوش، نگاه کنم! صدایی که اصرار داره رموز موفقیت رو فرو کنه لای مغزم، صدایی که با زبانی چرب و گرم و لبخندی ژکوند و لحنی ملایم تلاش می کنه پشت سرت قرار بگیره و آروم همزمان با توضیح اینکه چقدر قراره با خرید کردن در این حراج جمعه سیاه سود! کنی ... بگذریم.
حالم از این چرخ دنده های سنگین و بزرگ که با سرعت سرسام آوری در حال چرخش و له کردن فرصت کوتاه بنی آدم هست به هم میخوره... کجای این عدالته خدا اینکه این افراد واقعا تا این حد مفت و مجانی شانس درک روح خدا، درک حیات ابدی رو از دست میدن.
داری میری اون لامپ رو هم پشت سرت خاموش کن. در رو هم ببند. میخوام تنها باشم.