یه پادکست یک ساعته درباره شخصیت های INTJ گوش دادم و چیزای زیادی دستگیرم شده. یه جورایی ریشه خیلی از رفتارهام برام روشن شد. از جمله اینکه کمالگرایی به خودی خود توی هر کسی بوجود نمیاد.
بلکه افرادی مثل من که منطقی هستند و خیلی فکر می کنند بیشتر مستعد این هستند که به کمالگرایی گرفتار بشن.
در مواردی میگفت این قضیه میتونه باعث لوپ فکری یا حلقه فکری نامتنهایی بشه.
چون افرادی با شخصیت من، بیشتر انرژیشون رو صرف فکر کردن می کنند. این کاری هست که توش خوب هستند. و مغز می تونه به این شکل توی حلقه بیافته که مثلا یکبار همه اطلاعات رو از زاویه دید خودش پردازش کنه، بعد تاثیر این نتایج بر طرف مقابل، بعد کارهایی که ممکنه طرف مقابل متقابلا انجام بده، بعد تاثیر اون کارها دوباره روی خودم و.... این چرخه میتونه از مسیرهای مختلف همینطور ادامه پیدا کنه.
چون سیم کشی های مغز ما اینجوری هست که میخواد فقط تحلیل کنه، بیشتر هم بر اساس منابع و داده هایی که خودش تولید کرده چون این داده ها رو معتبر تر می دونه.
برای همین فهمیدم که چرا هیچوقت سر کلاس از معلم یا استاد سوال نمی پرسیدم و همیشه از کسایی که سوال می پرسیدن تعجب می کردم! میگفتم چرا وقتی که خودم با یکم فکر کردن میتونم فلان موضوع رو بفهمم باید بخوام که از یکی دیگه بپرسم!
و خب این قضیه مارو بیشتر مستعد شب بیداری و Insomnia می کنه. چون محیط های ساکت و آروم و تاریک انسان رو متوجه درون خودش می کنه و این محلی هست که میتونه برای افراد متفکری مثل من خطرناک باشه! اینکه یهو به خودت میای و می بینی نمی تونی این ماشین متفکر رو که هزارتا پروسه رو شروع کرده به پردازش شات داون کنی! قبلا هم اینجا درباره این موضوع نوشتم... اینکه گاهی چقدر شبها برام خوابیدن سخته... یک دلیلش همینه که ذهنم علاقه خاصی به فکر کردن و پردازش اطلاعات داره!
مهم نیست که اون اطلاعات چی باشه، فقط میخواد پردازش کنه، همین! و گاهی خیلی خیلی آزاردهنده هست!
گاهی دوست دارم یکی بخوابونه زیر گوشم و بغلم کنه و بگه هیسس، بسه دیگه، اینقدر بهش فکر نکن.
یا اینکه خودم بتونم با مغز برم توی دیوار شاید این واحد پردازش و محاسبه و منطق خاموش بشه!
اینه که من همیشه خودم رو باهوش ترین فرد توی یک جمع می دونم، نه از این لحاظ که واقعا باهوشترم، بلکه از این لحاظ که هیچکس مثلا من داده ها رو عمیق و همه جانبه پردازش نمی کنه. و این میشه که دوستام همیشه بهم میگن محمد توی خیلی کله شقی، وقتی روی یک چیزی عقیده ای داشته باشی اصلا نمیشه نظرتو عوض کرد!
و من همیشه بهشون میگن میشه نظرم رو عوض کرد، اما خب من آدم منطق هستم و این عقیده ام هم با یک پردازش عمیق و جامع بوجود اومده، و از اونطرف شما می خواید با چارتا دلیل ساده و سطحی من همه نتایجم رو دور بریزم! خب نمیتونم :)
و البته هم که همیشه حق با منه :)) چون واقعا کمتر کسی مثل من عمقی فکر می کنه. شاید نتیجه یک بلی یا خیر ساده باشه و با جواب یکی دیگه فرقی نکنه، اما حواب من قطعا پشتش خیلی فکر بوده (البته معمولا خخ)
خلاصه اینکه فهمیدیم کمالگرایی مان ریشه در همین تفکر منطقی و عمیقی داره که از طریقی دیگه دارم ازش ارتزاق می کنم و از طرفی دیگه به شکلی دیگه ازش رنج می برم.
سخته که بتونی دنیا رو کامل و پرفکت ببینی، اما ناقص قبولش کنی و باهاش زندگی کنی. اینه که من استاندارد هام همیشه برای همه چیز خیلی بالا بوده و هست.
اینه که میگم من هیچوقت عاشق نمیشم. نه تا وقتی که منطقم اجازه نداده باشه. و گاهی حس می کنم من مشکل دارم، حس می کنم خیلی بی احساسم و بقیه هم اینو می فهمند و قضاوت های دیگه ای دربارم می کنند.
من فقط منطقی ام! همین :(