❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

مثل یک تکراری

راستش هیچوقت از اینکه مثل خیلی ها اتفاقات روزمره زندگیمو اینجا بنویسم حال نمی کردم.
اینکه همه اون اتفاقات جزیی و کلی و گاهی هر روزه و تکراری رو بدون ذره ای فکر کردن بهشون و کمی حلاجی کردنشون بخوایم مثل یک تایپیست فقط بنویسمشون واسم هیچ مفهومی نداره. در واقع هدفم از وبلاگ نویسی رسیدن به خودشناسی بوده و تا وقتی که نتونم از دل اون اتفاقات تکراری و روزمره نکته ای رو بیرون بکشم دست به نوشتن نمی برم.
و این یک کار خیلی سخت هست!

وقتی که ذهنتون درگیر این تفکر میشه که سعی کنید تمام کارهای خودتون رو تحلیل کنید و برای همشون به یک چرا؟ پاسخ بدید، کار گاهی خیلی بیشتر از اون بیخ پیدا میکنه که بتونید هر هفته یا هر یک ماه یا گاهی هر یک سال، مطلبی رو درباره خودتون، اون جوری که واقعا شایسته هست بنویسید، جوری که بعدا وقتی دوباره بهش نگاه می کنید بتونید خویشتن خودتون رو به یاد بیارید و سعی کنید بهش بازگردید.

البته می دونم هر چیزی با تمرین میتونه فرا گرفته بشه.

سعی دارم به نوشتنم کمی نظم بدم و تعهد داشته باشم.

۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۳۵ ۰ نظر
محٌـمد
پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۰۱ ب.ظ محٌـمد
ترس های شناخته شده

ترس های شناخته شده

اگر از هر کدوم از شما بپرسم که مهمترین صحنه ترسناک دوران مدرسه تون رو تعریف کنید اکثرا با قهقهه شروع به تعریف یک داستانی خواهید کرد.
داستان ترس تا سر حد مرگ و گریه کردنتون رو الان با خنده و پوزخند به راحتی با دیگران در میون می ذارید ! اما چرا اینطور میشه؟!
چرا چیزی که یک زمانی بزرگترین ترس شما بود الان فقط پوزخندی رو روی لبهاتون می نشونه.
فکر میکنم یک دلیلش اینه که اون ترس الان بعد از سالها کاملا واسه شما شناخته شده هست و انگار مهمترین سلاح ترس که ناشناخته بودنش هست واستون رو شده .
مواجهه شدن با ترس و شناختنش انگار باعث میشه انسان دیگه از اون ترس، نترسه ! چون هر چقدر هم که بد و ترسناک باشه...دیگه من می شناسمش ، و آدم ها با چیزهایی که می شناسند و واسشون آشناست انس میگیرند.
مثل این میمونه که یکی از دوستات یک ماسک وحشتناک رو روی صورتش بزنه و سعی کنه توی تاریکی شما رو بترسونه، شما ممکنه وقتی که صدایی از تاریکی میاد هراسناک بشید و به اتاقتون (کنج راحتی خودتون) فرار کنید و در رو ببندید و خودتون رو با افکار پیرامون اون ترس، بیشتر بترسونید و زجر بیشتری ببرید! یا اینکه به سمتش برید و بخواید باهاش  روبرو بشید و رنج کوتاهی رو به جان بخرید...اما وقتی که اون ترس مهمترین سلاحش که همون ناشناخته بودن هست رو از دست میده و لامپ ها روشن میشن و دوستتون ماسکش رو برمیداره، انگار همه اون افکار ترسناک تبدیل به یک جک خنده دار میشند و فکر ترسیدن از چنین چیزی فقط یک پوزخند رو به لبهاتون میاره !
این حدیث از حضرت علی رو خیلی دوست دارم.
 

إذا هِبتَ أمراً فَقَع فیهِ فإنَّ شِدَّةَ تَوَقّیهِ أعظَمُ مِمّا تَخافُ مِنهُ.
هرگاه از کاری ترسیدی خود را در آن بینداز زیرا ترس از آن کار بزرگتر از خود آن کار است.


به این فکر میکنم که ترس هامو بشناسم! شاید در یک سلسله مطالبی بهشون پرداختم.
همینطور فکر میکنم یکی دیگه از علت هاش اینه که یکی از چیز های که در رابطه با شناخت ترس بعد از مواجه شدن باهاش می فهمیم اینه که کلا اون ترس یک چیز شناخته شده در عالم هستی هست و گاهی دانشمندان، عرفا، پیامبران یا مردم واسش اسم هم گذاشتند !
و این به درک موضوع و پوزخند زدن به خودمون و به ترس خیلی کمک میکنه.

۱۹ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۰۱ ۰ نظر
محٌـمد
پنجشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۵۸ ب.ظ محٌـمد
دنیا؛ این قفس زیبا

دنیا؛ این قفس زیبا

دنیا؛ این قفس زیبا که گاهی وقتی به موزیک مورد علاقه ات گوش میکنی، یا به یک تابلوی نقاشی زیبا خیره میشی، چیزهایی که تورو از کالبد خودت بیرون میکشند و روح تو به بیرون از این قفس پرواز میدن، اونوقته که دردی عمیق و اندوهی پایان ناپذیر قلبتو فشار میده و به یادت میاره که تو متعلق به اینجا نیستی!
گاهی فکر میکنم روزمرگی و حواس پنج گانه به خوبی طراحی شده اند تا این درد عمیق رو گاهی برای انسان تسکین بدن و بهش قدرت ادامه مسیر و زندگی کردن در همین قفس تنگ و کوچیک بدهند.
چه بسا اگر انسان از این زر و زیور گول زننده و روزمرگی فراموشی آور خلاص میشد هر لحظه دست به خودکشی و پایان اینجا بودن خودش میداد، اینجایی که هر نغمه و نسیمی انگار به اون میگن که تو متعلق به اینجا نیستی .

۱۲ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۵۸ ۰ نظر
محٌـمد

بگردید چیزهای قیمتی را در وجودتان پیدا کنید

مرحوم دولابی:
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: هر کس خودش را بشناسد خدای خود را شناخته است. این طور نباشد که اگر آشغالی دیدی زود از خودت بدت بیاید و شلوغ کنی. می‌گفت: تا خودم جلو چشمم می‌آید از خودم بدم می‌آید. اصلا حرف من را نزن.

عقیق:مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: انسان خیلی غنی است. ائمه(ع) چیزهای خیلی قیمتی در ما گذاشته‌اند. بگردید و آن را در وجودتان پیدا کنید. «مَن عَرَفَ نَفسَه عَرَفَ رَبَّه»؛ هر کس خودش را بشناسد خدای خود را شناخته است. این طور نباشد که اگر آشغالی دیدی زود از خودت بدت بیاید و شلوغ کنی. می‌گفت: تا خودم جلو چشمم می‌آید از خودم بدم می‌آید. اصلا حرف من را نزن.

اصل کار نفس خود انسان است. ناچاریم آن را نگاه کنیم. صلوات بفرست شاید خوب شد، نجیب شد. شاید هم در دست من مظلوم است؛ هر چیز بدی را به او نسبت می‌دهم و تا به حال یک دست هم برسرش نکشیده‌ام. همیشه با آن دعوا کرده‌ام. خلاصه نفس خود را اذیت کرده‌ام.
می‌گویند: شخصی می‌خواست ریاضت بکشد و ماست نخورد. با بقّال سرمحل بد خلقی می‌کرد. بقال که مرد رندی بود فهمید و به او گفت: عموجان برو ماستت را بخور! بله، نفس بد است، ولی چه می‌شود کرد. باید آن را رام کرد، او را به حمام برد و شست و شو داد.

پ.ن: این پست رو خیلی پسندیدم و تصمیم گرفتم هم مستقیم اون رو در وبلاگم درج کنم و هم کتاب طوبی محبت رو حتما بخرم.

۲۸ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۴۲ ۱ نظر
محٌـمد
يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۰۳ ب.ظ محٌـمد
کوله پشتی سال 95

کوله پشتی سال 95

تشکر می کنم از جناب امیر مهرانی که امسال هم من رو به این بازی دعوت کردند.

داستان از این قراره که  Dream Backpack :)

 

بهترین تجربیات مثبتی که در کولهی خود میگذارید و با خود به سال ۹۵ میبرید چیست؟

مهمترین تجربه اینکه اجازه ندم به راحتی دوباره بیکار بشم و خودم رو جدی تر توی کار قرار بدم. سعی کنم زیاد توی موقعیت های تردید نمونم و یک تصمیم رو بگیرم و تا آخرش پاش وایسم.توی جودو نکته ای هست که هیچوقت موقعیت ایده آل واسه اجرای تکنیک خودبخود فراهم نخواهد شد، مهم اینه که خودمون با حرکت کردن و حریف رو حرکت دادن اون موقعیت رو بسازیم و هر طور هست فن رو به حریف بخورونیم. بیکاری امسال واقعا زجر آور بود، و بدتر اینکه چقدر زود بهش عادت کردم! اولش که از شرکت قبلی بیرون اومده بودم پر از انرژی بودم اما به مرور دلسرد و ناامید شدم و به وضع موجود عادت کردم. دوست دارم در سال جدید عادت کردن به وضع بد رو از خودم دور کنم و اجازه ندم توی چنین موقعیت هایی گیر بیافتم.

همچنین؛ به عنوان یه آدم متفکر، فکر می کنم گاهی زیادی فکر می کنم! امسال واسه من مثل این بود که وارد استخری شده باشم و فقط لبه آب ایستاده باشم و به آب نگاه کنم و به شنا کردن فقط فکر کنم، فقط فکر!

اما دوست دارم سال 95 دست از فکر کردن بردارم و کمی تن به آب بزنم.

 

برای پیشروی در مسیر زندگی باید سبک بود و چابک حرکت کرد. چه مواردی را از کولهی خود خارج میکنید تا در سال ۹۴ بماند؟

می خوام خودمو در آغوش بگیرم، می خوام خودمو ببخشم، می خوام چشمم رو به اشتباهات گذشته ام ببندم و به خودم رحم کنم، می خوام خودمو همینطوری که هستم قبول کنم، می خوام همین زندگی معمولی و تکراری رو بپذیرم و از این به بعد به هیچ زندگی دیگه ای فکر نکنم و آرامشم رو به خاطر چیزهایی که هیچ وقت نداشتم و نمی تونم داشته باشم به هم نریزم، می خوام همه چیزو ناقص هم بپذیرم و قبول کنم که قرار نیست همه چیز کامل باشند و ناقص بودن هم اونقدرا بد نیست و شاد باشم با ناقص ها، با اشتباهات، با شکست هایی که مقصر بودم یا نبودم. می خوام ذهنمو از تمام چیزهایی که باعث میشه حس بدی به خودم داشته باشم خالی کنم. مهم نیست که چقدر اشتباه کنم یا شکست بخورم یا کار بدی انجام بدم که باید به خاطرشون حس بدی داشته باشم، می خوام همیشه با آرامش خودمو ببخشم و درسم از هر آزمونی رو یاد بگیرم و با آرامش زندگیمو ادامه بدم.
فقط مهمه که همیشه و هر لحظه بجنگم، با هر سر سوزن چیزی که بخواد موافق هوای نفسم باشه.

مهم نیست اگر گاهی اشتباه میکنی، این ترس بزرگی توی هر آدمی هست که نباید اشتباه بکنه...اینجاست که محتاط میشه و وقتی که دنیای واقعی رو در نظر بگیری میبینی که گاهی مساله اشتباه کردن نیست، بلکه تمرینه!
این که به دنیا اومدی و پا روی تاتامی گذاشتی که تمرین کنی و یه حرکت رو اونقدر اشتباه انجام بدی تا درستِش رو یاد بگیری و یه روزی همه متحیر از صحیح اجرا کردن یک تکنیک واست کف بزنند!
اما اگر اینطوری فکر نکنی و با همون اشتباه اول توی این تمرین بزرگ زندگی خودتو مقصر بدونی... همیشه بازنده ای و ناراحت!

فکر می کنم گاهی بزرگترین زنجیر من همین کوله ای است که روی دوشم گذاشتم و همه جا با خودم میبرم! کوله ای پر از خاطرات شکست، عزت نفس خرد شده، سعی های بی فایده... به این فکر می کنم که شاید بد نباشه اصلا کوله ام رو زمین بزارم و دل و به دریا بزنم و فقط با امید وعده های خدا جلو برم. منظورم اینه که محاسبات خودم رو ببوسم و کنار بزارم و به اون اعتماد کنم، اینکه گفته دل بکن از هر چیزی غیر من، اینکه نترس از اینکه چیزی رو از دست بدی، اینکه خدا رو باور کنم و بدونم که هست و اون خدا هست! فقط به جلو برم و بزارم هر چیزی توی زمان خودش معلوم بشه!

دوست دارم واسه سال جدید محتاط و حسابگر بودن رو از کوله ام خارج کنم. نمی دونم چطور میشه آدم ذات خودش رو تغییر بده اما می دونم که من در افراط و تفریطی هستم که باید به تعادل برسم. کاش میشد توی این مسیر یه همسفر داشت!

 

بهترین افرادی که در سال ۹۴ با آنها آشنا شدهاید چه کسانی بودهاند؟ چه ویژگیهای مثبتی از آنها را در کولهی خود میگذارید و با خود به ۹۵ میبرید؟ ویژگیهایی که قرار است در سال جدید در رفتار شما نمود داشته باشد.

شیرزاد!

شخصیت رمانی به همین نام، کسی که به خاطر عشق در میدان شهر چوب می خوره و طرد میشه و سر به بیابان میزاره. اونجا تبدیل به کسی میشه که مرگ واسش بی ارزشه و دیگه هیچ چیز واسش مهم نیست، به همین خاطر چنان جرات و شهامتی پیدا می کنه که مدتها بعد اسمش به سر زبان ها میافته و همه از کارهای جسورانه اش انگشت به دهان می مونند؛ قهرمان مبارزه با مغول! خیلی دوست داشتم منم مثل اون یک کتکی می خوردم و سر به یک بیابانی میزاشتم و شرایطی پیش میومد که می تونستم مثل اون شهامت زندگی کردن پیدا کنم. :) . هه! راستی مگه تا کسی مساله مرگ رو واسه خودش حل نکرده باشه می تونه درست زندگی کنه!؟

دوست دارم در سال جدید شهامت قراردادن خودم در موقعیت های سخت و با ریسک بالا رو تمرین کنم.

 

قرار است در کولهی خود یک شعر یا تصویر داشته باشید که برای شما نماد امید در سال ۹۵ باشد. آن شعر یا تصویر چیست؟

جمله ای از آرش میر اسماعیلی، قهرمان جودوی کشور.

 

روزی فراموش خواهیم کرد که چه صدمه ای دیده ایم و چرا گریه کرده ایم و چه کسی باعث آن شده، سرانجام متوجه خواهیم شد رمز آزاد بودن انتقام نیست بلکه اینست که بگذاریم همه چیز به شیوه خود و در زمان خود معلوم گردد. در نهایت آنچه مهم است نه فصل اول، بلکه فصل آخر زندگیمان است که نشان میدهد مسیر را چگونه پیموده ایم.

 

۲۳ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۰۳ ۱ نظر
محٌـمد