❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انگیزه» ثبت شده است

سه شنبه, ۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۴ ب.ظ محٌـمد
دو لحظه زیبا

دو لحظه زیبا

در جودو دو لحظه بسیار زیبا و بزرگ وجود دارند، هر دو در مسابقه، یکی لحظه ی قبل از ایپون، و یکی دیگه لحظه بعد ایپون!

چه برنده باشی چه بازنده، در لحظه اول تمام حواس، ذهن و وجودت متمرکز حریف و حرکاتش هست؛ اما به محض اینکه حریف ایپون میشه دیگه تنها چیزی که برات اهمیت نداره و اصلا دیگه نمی بینیش همین حریفی هست که الان بر زمین افتاده و تو دوباره به خودت برگشتی و همه وجودت متوجه خودت شده، این جابه جایی در یک لحظه خیلی عجیبه!

انگار مساله از اول خود حریف نبوده، بلکه یه چیز درونی در رابطه با خودت این وسط هست.

لحظه ای که همش با خودت میگی: "یعنی میشه؟ چطوری، چطوری، چطوری؟ یعنی من می تونم از پسش بر بیام؟ نکنه شکستم بده؟ اگر شکست بخورم چی؟ و ..." و چقدر احساس خوبی هست که خودت رو در وضعیت این چنینی ببینی و سپس تمام این سوالات در یک لحظه جواب داده شوند!

اون لحظه رو دوست دارم، چه شکست بخوری چه پیروز بشی... تو دیگه آدم قبلی نیستی، و عاشق لحظاتی هستم که باعث می شوند دیگه آدم آدم قبلی نباشی.

۰۷ مهر ۹۴ ، ۲۰:۴۴ ۰ نظر
محٌـمد
چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۷ ب.ظ محٌـمد
آدم های زامبی پاداش

آدم های زامبی پاداش

چند روز پیش با یکی از دوستای قدیمی دوران هنرستان که دیگه بعد از اون هم ندیدمش و بسیار هم سخت پیدا شده بود، قرار ملاقات گذاشتم و قرار شد توی پارک همدیگرو ببینیم.

عرضم به حضورتون این دوست ما از همون دوران هنرستان مشکل داشت، یعنی از سال سوم یهو زد تو کار خالی بندی و اغراق های مافوق بشری درباره توانایی هاش و اینکه چه کارهایی می تونه توی برنامه نویسی و کامپیوتر انجام بده و هر اسمی می آوردی یه داستانی سر هم میکرد تا جایی که بچه ها همیشه سوژه اش می کردند و کلی بهش می خندیدن و هیچوقت جدی نمی گرفتندش.

ماجرا هم به همون صفت اغراق و اینکه یک زامبی پاداش بود بر می گشت، همین که میدید انتهای این خالی بندی چه پاداشی منتظرشه دیگه مثل زامبی دست به هر حرف حرکتی می زد تا بهش برسه.

من اما هیچوقت اون رو مسخره نمی کردم و در واقع تنها دلیلی هم که بعد از مدت ها مارو تحویل گرفت و حاضر شد بیاد منو ببینه همین بود که من مثل بقیه نبودم، یعنی یه جورایی باهاش همدل بودم در هر صورت و اینکه اگر هم میدیدم خالی می بنده به روش نمیاوردم و با اینکه اون موقع به جورایی توی کلاس نخبه بودم اما کاری بهش نداشتم.

خلاصه اینکه کلی از اون زمان تا حالا خاطره تعریف کرد و از کارهایی که کرده گفت؛ و من باز هم همون شخصیت رو دیدم که البته یک سری از کارها رو انجام داده بود اما چون همیشه با اغراق همراه بود کمی هضمش مشکل بود.

اما یه صفتی رو این دوست من داره که منم تا حدودی خواهانش هستم و اونم اینکه بسیار پاداش گرا هست. در واقع یک زامبی پاداش هست، که برای این که نسبت به انجام کاری انگیزه حرکت بگیره فقط کافی بود پاداش رو ببینه و تمام، هر طور بود کار رو انجام میداد به هر قیمتی که باشه.

یه جیزی درباره من وجود داره اونم اینکه پاداش هیچوقت نمی تونه ذره ای در من انگیزه ایجاد کنه. و این می تونه بعضی وقتها انسان رو دچار بی انگیزگی شدید کنه هر چند مزایای هم برای خودش داره.

پ.ن: چهره بعضی ها وقتی که پای پاداش میاد وسط خیلی شبیه تصویر مطلب میشه. صرفا جهت شناسایی!

۰۳ تیر ۹۴ ، ۲۳:۵۷ ۴ نظر
محٌـمد