❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تجربه کار» ثبت شده است

دوتا جلسه مصاحبه

دیروز برای کار رفتم یه شرکت برای مصاحبه، توی پایین شهر یه خونه گرفته بودند که هم راحت باشن هم هزینه شون کمتر بشه.

یه نکته اینکه وقتی بحث این شد که شرکت داره از تکنولوژی های قدیمی استفاده می کنه طرف سعی کرد توضیح بده که علت این عقب موندگی چی هست و به این دلایل شرکت نرفته سمت چیزهای جدید و خواست بگه که دلیل عقب موندگی شرکت از لحاظ تکنولوژیک ضعیف بودن نیروهای شرکت و این چیزا نبوده.

برام جالب بود که من اصلا ازش درباره چرایی این موضوع نپرسیدم و طرف با یک قضاوت از طرف من فکر کرد که من فکر می کنم که این یه ضعفه و سعی کرد به نوعی توضیح بده که نه اینطور نیست. در حالی که برای من اصلا چنین چیزی مهم نبود، و اصلا هیچ قضاوتی هم نکردم. در واقع برای من مهم این بود که بهر حال اونها با تکنولوژی های جدید کار نمی کنند و چرایی و علت اون رو برام مهم نبود که حالا بخواد طرف توضیح بده بهم. خب حالا به هر دلیل! فکر می کنم چنین مواقعی بهتره جای طرف قضاوت نکنیم و این توضیح دادن ها برای شنونده مهم نیست و به نوعی اظهار ضعف هست.

فشار کاری رو لطف کردند و رک گفتند که حسابی بالاست. خب اگر فرض کنیم که حقوق هم درست و به موقع بدن باز هم نمی صرفه چون همه اعصاب و انرژیت رو باید بزاری برای شرکت. در واقع چیزی که توی خیلی از این شرکت ها مشهود هست اینه که به نوعی تعادل زندگی شخصی و کاریت بهم می خوره و ازت یه آدم تک بعدی وقف شرکت شده توقع دارند باشی. که من برام چنین زندگی قابل قبول نیست. دوست دارم یه زمانی رو دیگه بگم کار تمام و کارهای دیگه ای انجام بدم.

و خب از اونجا که در حال حاضر افسردگی و بدبینی و استرس دارم ترجیح دادم به چنین جوی وارد نشم اصلا.


امروز هم یه جای دیگه رفتم، این یکی بالا شهر یه جایی رو گرفته بودند اما دو نفر بیشتر نبودند و طرف هی اشاره می کرد که چند نفر دیگه هم بودند که الان دیگه نیستند و خب دلایلی رو ردیف کرد و سعی می کرد توجیه کنه اما خبر نداشت ما این درس ها رو پاس کردیم.

طرف مکرر از کلمات "فعلا"، "آره اینم میشه"، "حالا در نظر داریم" و ... چنین جملات نامعلوم الحال استفاده می کرد که مشخص بود هیچ برنامه دقیق برای کار ندارند و صرفا همه چیز روی هوا و رفاقتی داره جلو میره و خب در ادامه خودشون کاملا به این موضوع اشاره کردند. حقیقت اینه که رفاقتی و صمیمی بودن محیط کار اسم قشنگی هست اما اونقدر ها هم برای کسی که بخواد کار کنه جالب نیست. چنین محیط هایی آبستن خیلی از کار های ناشیانه و غیر حرفه ای هستند که علتش صرفا همین تاکید بر رفاقت به جای تاکید بر اصول و نظم هست. و خب نتیجه اینکه همه چیز موکول به آینده ای نامشخص بود، حتی اینکه توانایی بیمه کردن نداشتن، حقوق رو از ماه دوم میدادند که در واقع همون سیاست گرو کشی هست واسه وقتی که میخوای از شرکت بری تا به نوعی اذیتت کنند سر همون حقوق آخر.

شخصا ترجیح میدم با آدمایی توی این حوزه کار کنم که بیشتر تاکید بر اصول و روند های مشخص دارند تا رفاقت و به نوعی بازاری کار کردن، آدم های اینجوری در برخورد با مشکلات هم به جای حل کردنش از راه حل درست و اصولی یه جوری بچه بازی در میارند و گند میزنند.

من رو یاد تجربه ام در شرکت اولم می انداخت. حرفهای ایده آل و رویا پردازی...تاکید بر همین ایده آل ها و آینده ای نامشخص به جای دستاوردی های ملموس فعلی و یا تجربه موفق گذشته.

خب به من چه که فلان دوست شما توی گاراژ با سه تا از رفیق هاش دوسال یه قطعه تخصصی تولید کردند و الان دارند توی کارخانه به یک کار می کنند! چه دخلی به ما داره؟!

با حقوق پیشنهادی توقع داشت که از ساعت 8 تا 5 یا 6! عصر هم کار کنیم و نانوشته توقع داشت که اگر کار بود بازم بیشتر وایسیم! چنین محیط هایی معمولا آخرش به هیچ جایی نمی رسند چون خرکاری می کنند و این خرکاری در واقع جبرانی برای درست و اصولی کار نکردنشون هست.

توی شرکت اول مدیر به جای اینکه مشتری رو درست تربیت کنه که ساعت 12 شب زنگ نزنه به برنامه نویس و بخواد ایده های (جفنگیات) ذهنیش رو به برنامه نویس منتقل کنه و نصفه شب هم زمانبندی انجام کار رو بخواد... به برنامه نویس هاش فشار می آورد که باید تو سری خور باشیم تا بتونیم کار کنیم و پروژه بگیریم و آخر اون مسیر به خنجر خوردن شرکت از پشت توسط همون مشتری های پررو و پرتوقع منتهی شد و همه چیز از هم پاشید.

جلسات مصاحبه شغلی برام یه جورایی مثل جلسه خاستگاری می مونه، اینکه دو طرف خودشون رو ارائه می کنند و در مقابل خواستار یک سری رفتار ها و توقعات در طرف مقابل هستند.


پ.ن: امروز که از نمایشگاه الکامپ بر می گشتیم، حالی بر ما مستولی گشت و لحضاتی چند در عالم مکاشفه طعم خوش پشت گرمی و غمت نباشه رو چشیدیم که تا آمدیم در دهان مزه مزه کنیم از سرمان رفت بیرون و دوباره تاریکی غم و سردی تنهایی وجود ما را فرا گرفت و با خود به اعماق چاه بدحالی برد!


۱۷ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۲۲ ۲ نظر
محٌـمد
سه شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۵۱ ق.ظ محٌـمد
مارمولک ذهن

مارمولک ذهن

خیلی از افراد دو تا زندگی دارند، یکی اون که همین الان دارند زندگیش می کنند و یکی دیگه اونکه اشتیاق زندگی کردنش رو دارند.

شما هم حتما یه تصویری از کسی که می خواهید باشید دارید، کاری که فکر می کنید از پسش بر میاید، یا آینده ای که واسه خانواده تون متصور هستید... اما به دلایلی حتی حاضر به انجام هیچ کاری برای رسیدن بهش نیستید !

مقاومت؛ یک نیروی فعال و بی رحم در ذهن شماست که تنها هدفش اینه که شما رو از شدن به نیمه دیگر بهترتان و رسیدن به هدف های خودتون باز داره.

این با شماست که چطور این نیرو رو ساکتش کنید و نادیده بگیریدش.

وقتی که خودتون رو مشغول کارهای زیر دیدید، بدونید که نیروی مقاومت ذهن شما در حال انجام وظیفه خودش هست

دائما کارهای خودتون رو به تعویق می اندازید.

بیش از حد از خودتون یا ایده هاتون اتنقاد می کنید.

فکر می کنید خودتون یا کارهاتون به اندازه کافی خوب نیست.

همیشه یه بهانه ای برای انجام ندادن کاری دارید.

این نیروی مقاومت که معرف حضور شدند، یک صدایی در پستوی ذهن شماست که دائما تکرار می کنه کنار بکش، بیخیال، مراقب باش، آروم برو، کوتاه بیا!

همین صدا فقط بلده بگه که اون کار عمرا بشه، همین صدا تو رو از این می ترسونه که اگر کاری رو انجام بدی و ارائه کنی بقیه مسخره ات می کنن.

این نیروی مقاومت ذهن تقریبا دست به هر کاری می زنه تا شما رو از کاری که منجر به شناخت و توجه میشه بازداره.

می دونید این نیروی مقاومت ذهن توسط چه کسی کنترل میشه؟ "مارمولک ذهن"!

این مارمولک ذهن، خسته و گرسنه و ترسیده هست.

این مارمولک ذهن، فقط می خواد بخوره و بخوابه و جاش امن باشه.

این مارمولک ذهن، اگر پاش بیافته تا پای مرگ می جنگه اما ترجیح میده که خیلی راحت فرار کنه! هرچند هیچ مشکلی هم با عصبانی شدن نداره.

این مارمولک ذهن، فقط یک مفهوم نیست، واقعیه! و محل زندگیش هم بالای ستون فقرات خودتونه و برای نجات شما می جنگه! اما خب نجات پیدا کردن و موفق شدن دوتا مفهوم متفاوت هستند.

این مارمولک ذهن، علت ترسو بودن شماست، علت اینکه همه ی اونچه که در توان دارید رو به نمایش نمی ذارید، علت اینکه وقتی می تونید، کاری نمی کنید.

نیروی مقاومت برای اینکه شما رو از عمل کردن دور کنه هر چرت و پرتی رو توی ذهنتون زمزمه می کنه؛ واسه اینکه شما رو متقاعد کنه که دست به انجام کاری نزنید و در منطقه امن خودتون باقی بمونید حاضره جعل کنه، تحریف کنه، از راه به در کنه، حتی واستون قلدری کنه!

باید اقرار کنم که در جال حاضر، این مارمولک در ذهن من پادشاهی می کنه و با وضعیت بیکاری و نداشتن امید در کشور که میبینم، قدرتمند تر از هر چیزی که تحت اسم انگیزه، ایمان و ... بخواد جلوش وایسه و من رو به جلو برای انجام تغییری تکون بده، در حال فرمانروایی هست.

فکر می کنم بیشتر در این باره بنویسم.

مارمولک لعنتی :(

۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۵۱ ۳ نظر
محٌـمد

داستان زندگی، صفحه 9123

شنبه این هفته بالاخره اولین جلسه باشگاه رو بعد از آخرین مصدومیت ام رفتم، دوستم که کلا به خاطر بعضی مسایل باشگاه رو کنار گذاشت و اینکه مجبور بودم بعد از مدتی دوری الان تنها برگردم خیلی حال گیری بود اما خب...چه میشه کرد! از اولش هم روی حساب اینکه تنها هستم شروع کرده بودم و توقعی نداشتم.

و خب این توقع نداشتنه کمک کرد تا اعضا و جوارح مبارک رو به تکان درآوریم و حرکتی بزنیم.

کار روی یه پروژه جدید رو هم شروع کردم و همزمان فرصت همکاری در یه کار بزرگتر دیگه هم جور شد و الان به این فکر می کنم که کار اول رو کنسل کنم و بچسبم به پروژه دوم که به نظرم آینده بهتری داره تا این یکی که هنوز بعد از تقریبا شش ماه نتونستیم با کارفرما به یک دیدگاه قطعی برسیم و هنوز هم جلسات بررسی ساختار تشکیل میدیم!

ولی خب برام سخته که بخوام کار رو کنسل کنم، یعنی تجربه اش رو ندارم و از طرفی می ترسم با کنسل کردنش اونور هم قطعی نشه و دستم توی حنا بمونه. چون دیگه نمیشه برگردم سر پروژه قبلی و بگم من اومدم!

هر چند خود پروژه آینده ای نداره اما رابطه ای که با چند نفر برام داره می تونه منافعی رو برام مهیا کنه.

کاش یکی بود کمی راهنماییم میکرد اما انگار  همیشه خودم باید همه تصمیم ها رو بگیرم!

 

۰۷ مهر ۹۴ ، ۲۱:۰۲ ۲ نظر
محٌـمد

قبل از استعفا کتبی

امروز خیلی اعصابم خورد بود، دو هفته پیش قرار بود فیش های حقوقی رو بهم بدن که همش دارند امروز و فردا می کنند و باخبر شدم که این کارشون بی دلیل نیست، نمی خواهند سند دست کسی بدهند، یعنی اینقدر ...!

امروزم یکی از همکارام که چند روز پیش استعفتاش رو نوشته بود هم اومد شرکت و حرفهایی زد که خیلی اعصابم رو به هم ریخته.

خیلی حس و حالم شبیه به شیر درون این داستان هست: "سلطان جنگل".

من قرار بود ماه سوم کارم توی شرکت دستمزد 1.400 داشته باشم اما الان ماه نهم هست و فقط از مهر بهم گفت که دو سری افزایش حقوق برات اعمال می کنیم اما حالا که بعد از چند ماه پیگیر شدم میبینم فقط 130 اضافه کردند و همون دو سری هم نصفه و نیمه اعمال کردند!!

ضمن اینکه دیگه واقعا خسته شدم از این کار، خیلی فشار روانی و جسمی روم زیاده، تا 5 و 6 باید بمونی و از اضافه حقوق هم خبری نیست که هیچ، آخر ماه یه چیزی هم بدهکاری بهشون، از بس خودخواه و جاه طلب و طماع هستند.

بخدا موندم توی کار خدا، هر چی آدم می خوره توی پستم برای کار آخرش توزرد از آب در میاد، اون از شرکت قبلی اینم از این.

یعنی به دلم مونده که با یکی کار کنم و خیالم راحت باشه که با گرگ گرسنه تفریح نرفتم! اما فکر می کنم بتونم خدا می خواد ازم چی بسازه، چون هر بار دقیقا دست روی نقطه ضعفم گذاشته، یعنی کمرویی و سادگی! فقط ازش کمک می خوام که توی امتحانم سربلند باشم و بتونم از پیش بر بیام.

فردا باید استعفام رو کتبی بهش بدم و تمام.

دیگه زیر بار هیچی نمیرم، هر چقدر هم اصرار کنه و تهدید کنه من نباید عقب بکشم. دیگه نمی تونم! 5 ماه پیش من بهشون گفتم که نمی تونم بیام دیگه خودشون روی حرف من حساب نمی کنند به من ربطی نداره، لابد بعد از پایان مدت قرارداد هم باید بمونم.

فردا استعفام رو صبح اول وقت تحویلش میدم.

۲۰ دی ۹۳ ، ۱۹:۵۶ ۱ نظر
محٌـمد

درخواست استعفا شفاعی دادم

 بالاخره دو هفته پیش تصمیم رو گرفتم و با مدیرم صحبت کردم که دیگه نمی خوام توی پروژه دیگه ای با شرکت همکاری کنم.

واقعا دلم نمی خواد اونجا کار کنم... برام خیلی سخت بود که بشینم روبروش و بگم دیگه نمیام...یعنی خیلی از این کار ترس داشتم ولی خب باید باهاش روبرو می شدم.

البته شرایط اونطور که فکر می کردم پیش نرفت...اولش خیلی منطقی و آرام حرفهامو شنید و بعد که قبول کرد...متاسفانه من برای بعدش نقشه ای نداشتم.

من همه انرژیمو گذاشته بودم برای گفتن اینکه نمی تونم بیام اما برای اینکه اگر اون قبول کرد و یه پیشنهاد داد یا زمان مرخص شدنم دیگه اصراری نکردم متاسفانه.

فکر می کنم فکرمو زیادی تو بن بست مذاکره نگه داشته بودم...مسائل مهمتری هم وجود داشت مثل اینکه اگر بهم گفتند که بیا همین پروژه یکماهه رو هم انجام بده بعد برو من باید چیکار کنم! یا اینکه دقیقا تصمیم بگیرم که چه مدت دیگه می خوام اونجا باشم.

آخرش نتیجه این شد که یک پروژه دیگه که به گفته خودش یک ماه طول میکشه رو هم انجام بدم و در کل دو ماه بعد می تونم بیام بیرون....اما فکر می کنم قراره یه رکب حسابی بخوروم.

از اونجایی که درخواست استعفا رو به صورت کتبی ارائه ندادم احتمال می دم که بعد از دوماه بزنند زیریش رو بخوان زیرآبی برن...توکل بر خدا....امیدوارم که کار به اونجاها نکشه که واقعا انرژی واسه کار توی اون محیط ندارم.

خیلی محیطش خفه و مسخره است...7 نفر آدم توی یک اتاق کوچک، تکون هم نمیشه خورد، آقا بالاسر هم که داری و دائم باید نگران جواب پس دادن باشی...خدا شاهده روزی نبوده که من استرس و دغدغه کار رو نداشته باشم...اصلا نمی تونم ذهنم رو از درگیری با کار جدا کنم...آخه اینطوری چه فایده داری، این چه زندگی شد که 24 ساعت ذهنت درگیر کار باشه...ضمن اینکه افزایش دستمزدم رو هم به کل فراموش کرده بودند! وقتی هم که بهش گفتم، گفت من بهت گفته بودم که خودت پیگیرش باشی چون من یادم میره!!

به نظرم دروغ می گفت، تازه پیشنهاد شراکت هم میده، تو حقوق منو یادت میره اونوقت از کجا معلوم اون سهم ناچیز من از شراکت رو یادت نره!؟

خدایا اگر قراره این سختی رو تا آخر بکشم که هیچ، خودت مصلحت منو بهتر می دونی و فقط تحمل و ظرفیتم رو بیشتر کن که جا نزنم...اگر هم که نه، پس کمک کن زودتر خلاص شم از اینجا که واقعا دارم از کار توی این محیط دیوانه میشم.

 

۱۳ آبان ۹۳ ، ۱۹:۱۵ ۰ نظر
محٌـمد