❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مصاحبه کاری» ثبت شده است

انتخاب پرواز

شش ماه اول سایت یا هیچ شرکتی استخدام نمی کنه یا اگر هست بدرد نخوره، حالا نمی دونم یهو توی این یه هفته آخر باید 4 جا باهام تماس بگیرند و بمونی بین انتخابشون!

مورد اول رو که چون سابقه بدی ازش شنیده بودم از دوستام که اونجا بودن فعلا پیچوندم. دومی هم با اینکه وسوسه کننده هست و در واقع می خواستم برم همونجا و حقوق رو هم بالاتر از بقیه جاها گفتم اما چون قراره بیایم روی یک پروژه ای که سر و تهش مشخص نیست و خیلی بزرگه و قراره برای انگلیس پیاده سازی بشه از طریق یک رابط ایرانی که میشه دایی مدیر اون شرکته اما چون یکم بدقولی توی کارنامه اش داشت و از لحاظ تیم سازی هم ضعیف بود دل چرک شدم.

چون الان من هستم و یکی دیگه از دوستام و نهایت یه نفر دیگه و باید همه چی رو خودمون انجام بدیم و این یک خورده ای سخت به نظر میرسه و منم تجربه ورود به یک پروژه بزرگ این شکلی که بخوام تصمیم گیری های بزرگی توش انجام بدم و مستقلا ندارم.

مورد سوم که اتفاقی رزومه دادم و حتی قصد نداشتم برم مصاحبه و همینطوری محض تنوع رفتم به محل مصاحبه و خب دیدم تیم جوانی هستند و جای خوبی هم مستقر بودن و نفرات تیم هم حدودا 6 نفری میشد و خب این برای من یک امتیاز هست که کنار افراد دیگه ای کار کنم و بتونم به نوعی شبکه سازی خودم رو توی کارم هم داشته باشم و این نوید پیشرفت می داد در کنار اینکه مدیرش خیلی اصرار داشت که اینجا بحث های مالی نخواهی داشت و این چیزا. هرچند چون شرکت ثبت شده نبودند و زیرخاکی کار میکردند و بیمه هم نمی کرد طبیعتا یکم دل چرک شدم (البته پولش رو میداد که خودمون بیمه کنیم)، مخصوصا وقتی که گفتم برام پیش نویس قرار داد رو بفرسته و گفت که بقیه بچه ها هیچکدوم قراداد ندارند و به ضرر جفتمون هست و این حرفا که من زیر بار نرفتم.

هرچند می دونم که داشتن همون قرارداد هم واسه کسی که نمیخواد پولت رو بده همچین کمکی نیست اما خب حداقل خوبه که یه سری توافقات رو کتبی بنویسیم. البته محل کارش دوره اما مسیرش خوب و سر راست هست و منم بدم نمیاد از اینکه مدت بیشتری از روز رو در راه برگشت باشم تا کمتر توی محیط خونه باشم.

خیلی استرس داشتم این چند روز که چیکار کنم و خدا کنه خراب نشه همه چیز و انتخابم درست باشه. شرکت تهران هم چون خبری نداند دیگه مطمئنا بیخیال شدن به هر دلیل.

که البته بهتر چون برام داشتن این حقوق توی شهر خودم بهتر از مقدار بیشتری توی شهر تهران هست. می تونم بیشتر پس انداز کنم اما استقلالی که اونجا می تونستم داشته باشم رو دیگه ندارم.

حالا گفتم که اگر بشه تاریخ شروع کار رو از ده مهر بزنند تا بتونم باز اگر خدا بخواد یه سفر برم مشهد توی این محرمی.

تا ببینیم چی میشه

۳۰ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۱۶ ۱ نظر
محٌـمد

دوتا جلسه مصاحبه

دیروز برای کار رفتم یه شرکت برای مصاحبه، توی پایین شهر یه خونه گرفته بودند که هم راحت باشن هم هزینه شون کمتر بشه.

یه نکته اینکه وقتی بحث این شد که شرکت داره از تکنولوژی های قدیمی استفاده می کنه طرف سعی کرد توضیح بده که علت این عقب موندگی چی هست و به این دلایل شرکت نرفته سمت چیزهای جدید و خواست بگه که دلیل عقب موندگی شرکت از لحاظ تکنولوژیک ضعیف بودن نیروهای شرکت و این چیزا نبوده.

برام جالب بود که من اصلا ازش درباره چرایی این موضوع نپرسیدم و طرف با یک قضاوت از طرف من فکر کرد که من فکر می کنم که این یه ضعفه و سعی کرد به نوعی توضیح بده که نه اینطور نیست. در حالی که برای من اصلا چنین چیزی مهم نبود، و اصلا هیچ قضاوتی هم نکردم. در واقع برای من مهم این بود که بهر حال اونها با تکنولوژی های جدید کار نمی کنند و چرایی و علت اون رو برام مهم نبود که حالا بخواد طرف توضیح بده بهم. خب حالا به هر دلیل! فکر می کنم چنین مواقعی بهتره جای طرف قضاوت نکنیم و این توضیح دادن ها برای شنونده مهم نیست و به نوعی اظهار ضعف هست.

فشار کاری رو لطف کردند و رک گفتند که حسابی بالاست. خب اگر فرض کنیم که حقوق هم درست و به موقع بدن باز هم نمی صرفه چون همه اعصاب و انرژیت رو باید بزاری برای شرکت. در واقع چیزی که توی خیلی از این شرکت ها مشهود هست اینه که به نوعی تعادل زندگی شخصی و کاریت بهم می خوره و ازت یه آدم تک بعدی وقف شرکت شده توقع دارند باشی. که من برام چنین زندگی قابل قبول نیست. دوست دارم یه زمانی رو دیگه بگم کار تمام و کارهای دیگه ای انجام بدم.

و خب از اونجا که در حال حاضر افسردگی و بدبینی و استرس دارم ترجیح دادم به چنین جوی وارد نشم اصلا.


امروز هم یه جای دیگه رفتم، این یکی بالا شهر یه جایی رو گرفته بودند اما دو نفر بیشتر نبودند و طرف هی اشاره می کرد که چند نفر دیگه هم بودند که الان دیگه نیستند و خب دلایلی رو ردیف کرد و سعی می کرد توجیه کنه اما خبر نداشت ما این درس ها رو پاس کردیم.

طرف مکرر از کلمات "فعلا"، "آره اینم میشه"، "حالا در نظر داریم" و ... چنین جملات نامعلوم الحال استفاده می کرد که مشخص بود هیچ برنامه دقیق برای کار ندارند و صرفا همه چیز روی هوا و رفاقتی داره جلو میره و خب در ادامه خودشون کاملا به این موضوع اشاره کردند. حقیقت اینه که رفاقتی و صمیمی بودن محیط کار اسم قشنگی هست اما اونقدر ها هم برای کسی که بخواد کار کنه جالب نیست. چنین محیط هایی آبستن خیلی از کار های ناشیانه و غیر حرفه ای هستند که علتش صرفا همین تاکید بر رفاقت به جای تاکید بر اصول و نظم هست. و خب نتیجه اینکه همه چیز موکول به آینده ای نامشخص بود، حتی اینکه توانایی بیمه کردن نداشتن، حقوق رو از ماه دوم میدادند که در واقع همون سیاست گرو کشی هست واسه وقتی که میخوای از شرکت بری تا به نوعی اذیتت کنند سر همون حقوق آخر.

شخصا ترجیح میدم با آدمایی توی این حوزه کار کنم که بیشتر تاکید بر اصول و روند های مشخص دارند تا رفاقت و به نوعی بازاری کار کردن، آدم های اینجوری در برخورد با مشکلات هم به جای حل کردنش از راه حل درست و اصولی یه جوری بچه بازی در میارند و گند میزنند.

من رو یاد تجربه ام در شرکت اولم می انداخت. حرفهای ایده آل و رویا پردازی...تاکید بر همین ایده آل ها و آینده ای نامشخص به جای دستاوردی های ملموس فعلی و یا تجربه موفق گذشته.

خب به من چه که فلان دوست شما توی گاراژ با سه تا از رفیق هاش دوسال یه قطعه تخصصی تولید کردند و الان دارند توی کارخانه به یک کار می کنند! چه دخلی به ما داره؟!

با حقوق پیشنهادی توقع داشت که از ساعت 8 تا 5 یا 6! عصر هم کار کنیم و نانوشته توقع داشت که اگر کار بود بازم بیشتر وایسیم! چنین محیط هایی معمولا آخرش به هیچ جایی نمی رسند چون خرکاری می کنند و این خرکاری در واقع جبرانی برای درست و اصولی کار نکردنشون هست.

توی شرکت اول مدیر به جای اینکه مشتری رو درست تربیت کنه که ساعت 12 شب زنگ نزنه به برنامه نویس و بخواد ایده های (جفنگیات) ذهنیش رو به برنامه نویس منتقل کنه و نصفه شب هم زمانبندی انجام کار رو بخواد... به برنامه نویس هاش فشار می آورد که باید تو سری خور باشیم تا بتونیم کار کنیم و پروژه بگیریم و آخر اون مسیر به خنجر خوردن شرکت از پشت توسط همون مشتری های پررو و پرتوقع منتهی شد و همه چیز از هم پاشید.

جلسات مصاحبه شغلی برام یه جورایی مثل جلسه خاستگاری می مونه، اینکه دو طرف خودشون رو ارائه می کنند و در مقابل خواستار یک سری رفتار ها و توقعات در طرف مقابل هستند.


پ.ن: امروز که از نمایشگاه الکامپ بر می گشتیم، حالی بر ما مستولی گشت و لحضاتی چند در عالم مکاشفه طعم خوش پشت گرمی و غمت نباشه رو چشیدیم که تا آمدیم در دهان مزه مزه کنیم از سرمان رفت بیرون و دوباره تاریکی غم و سردی تنهایی وجود ما را فرا گرفت و با خود به اعماق چاه بدحالی برد!


۱۷ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۲۲ ۲ نظر
محٌـمد

پرگویانِ کم فکر

این اواخر با تیپ جدیدی از آدم ها شناخت پیدا کردم، کسایی که موقع حرف زدن فکر نمی کنند و از حرفهای طرف مقابل خودشون، در لحظه تغذیه می کنند.

این افراد حرفهاشون اصلا اعتبار نداره و چون دربارش فکر نمی کنند و در واقع فقط این حرف رو با توجه به شرایط همون لحظه می زنند و اصلا عواقب و عوارض جانبی حرفشون رو در نظر نمی گیرند.

همیشه دنبال این هستند که در لحظه بهترین حرف رو بزنند، مهم نیست که اون حرفشون چقدر با واقعیات و حقایق موضوع فاصله داره، همینقدر که مناسب لحظه باشه، قشنگ باشه، دهن پر کن باشه کافیه که اون حرف رو به زبان بیارند.

یک تجربه شخصی برخورد با چنین کارفرمایانی بوده، که همیشه حرفهایی می زد که با واقعیت خیلی فاصله داشت و اکثر اوقات هم حرفش 10 تا می شد.

مثلا هنگام بحث با این افراد شما هیچ وقت این جملات رو نمی شنوید: "آره، حق با تو هست"، "بزار کمی فکر کنم"، "به این فکر نکرده بودم"، "آها الان فهمیدم"، "درسته، من اشتباه فکر می کردم" و ... .

در واقع هربار که یه آستانه گفتن یکی از این جملات نزدیک شوند، از حرف تو دوباره تغذیه می کنند، و اینطور می گن که : "من که دارم همینو میگم"، "اصلا منظورم همین بود"، "آره بابا، اینو که می دونم"، "خب اینکه واضحه، مهندس". حالا تا یک دقیقه پیش منکر قضیه بود، اما خودش که فکر نمی کنه، می زاره تو فکر کنی و بعد از فکرت تغذیه می کنه و هر بار جملشو با آخرین حرف تو کامل می کنه.

موقع برخورد با این آدم ها خیلی مراقب باشید. اصلا حرفاشون رو جدی نگیرید، چون نه فکر میکنند و سنجیده سخن می گن. سعی کنید خودتون فکرشون رو بخونید.

یک جورایی خودتون حرف رو تو دهنشون بزارید و بگید: "منظورت اینه؟"، اونوقت دیگه راه فرار نداره و شما هم به هدفتون خواهید رسید.

 

۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۵۴ ۰ نظر
محٌـمد