❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

تردید آزمون

استرس دارم، نمی دونم دکمه شروع آزمون رو بزنم یا نه! یا نه و بیشتر مطالعه کنم از بحث هایی که نمی دونم اصلا مرتبط هست یا نه.

دارم به اون نقطه ای نزدیک می شم که دیگه فقط می خوای تموم بشه، حالا هر طور  می خواد بشه.

۰۳ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۴۹ ۶ نظر
محٌـمد

تعاملات اجتماعیسم

گویا به اندازه کافی تعاملات اجتماعی بر جسم و روح نمی زنیم ! خو از کجا بیارم آخه! نیست .

۰۲ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۳۶ ۱ نظر
محٌـمد

کمی امیدواری با طعم ترس

کور سوی نوری پدیدار گشته که نویسنده قصد داره قوه خیال رو از تحرک باز داره، از اینکه تصور کنه که حالا خواستیم تهران خونه بگیریم چه وسایل شخصی باید جدا واسه خودم خرید کنم! مسواکم رو چیکار کنم، اگر راهم دور بود وقت می کنم شب برسم خونه یه شام درست کنم واسه خودم؟ حالا همخونه ای از کجا پیدا کنم؟ و ... .

که خب وقتی نه به باره نه به دار بهتره که این رو هم صرفا یک موقعیت در نظر گرفت که ممکنه اصلا هم نشه. ولی خب بهرحال تجربه اش هم باعث میشه تو آدم قبلی نباشی و بیاد دستت که کجای کاری و تا حالا داشتی چیکار می کردی و در ادامه باید چه خاکی توی سر خودت و بقیه بکنی.

 

همچنان هیچ تلاشی برای پیدا کردن نیمه آرامش گمشده خودم نمی کنم، فکر می کنم علت اصلی نداشتن کار درست حسابی یا به عبارتی استقلال مالی باشه، بهرحال هرچقدر طرف قانع باشه نمی تونه انکار کنه که از یه شب شام رو در یک جای مجلل گذروندن لذت نمی بره. یا علاقه ای به زینت نداشته باشه و یا خونه نیاز نیست!

 

پ.ن: به شرکت هم کاران سیستم برای کار درخواست دادم و قراره اول یه آزمون مجازی بدم که اگر اوکی بودم برم برای هفت خان مصاحبه. اما می ترسم که به اندازه کافی بلد نباشم و خراب کنم و همه چی دود بشه بره هوا. تازه ضایع هم میشم!

 

 

 

۰۱ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۲۸ ۶ نظر
محٌـمد

نمی تونم

سلام علیکم بر برادر "چهار سال دیگه ناامیدی، افسردگی و بیکاری و تجرد".

خب، چه میشه کرد، بهر حال مردم همیشه شنیدن دروغی که واسشون خوشاینده رو به شنیدن حقیقتی که واسشون تلخه رو ترجیح میدن.

جالبه که خیلی از طرفدارای خودش هم می دونند که این وعده ها الکی هست و بهر حال آدم در بهبوهه انتخابات مجازه که هر وعده ای رو بده، به اصطلاح Just business.

این وسط چهار تا جوون مثل من فقط له میشن و هیچوقت کسی هم نمی فهمه.

رسما از این تریبون اعلام می کنم که اوضاعم خوب نیست، اصلا خوب نیست.

نمی تونم چهار سال دیگه بشینم و دروغ رو تحمل کنم. نمی تونم چهار سال دیگه با این وضع اقتصادی بشینم و هیچ کاری نکنم. نمی تونم به یک زندگی حداقلی بخور نمیرِ زیر فشار و استرس تن بدم.

نمی تونم.

 

پ.ن: اگر خواستید نظر بدید، جمله "خدا کریمه" و "توکل بر خدا" رو فاکتور بگیرید لطفا.

۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۰۰ ۴ نظر
محٌـمد

فرهاد، خوش به حالت

به تو حسودی می کنم فرهاد، عشقت معلوم بود کیه، اسمش چیه و اینکه دقیقا می دونستی که برای رسیدن بهش باید کوهی رو در جایی، سنگ به سنگ تیشه بزنی تا به زمینی هموار تبدیل بشه و اونموقع تو به عشقت، به هدفت میرسیدی!

من اما به تو حسودی می کنم، وقتی که نمی دونم چی دوست دارم، وقتی که نمی دونم برای رسیدن به عشقی که نمی شناسمش باید چیکار کنم، باید کدوم کوه رو از سر راه بردارم.

همین سردرگمی بزرگترین زجر انسان هست.  " تَٱللَّهِ إِن کُنَّا لَفِى ضَلَٰلٍۢ مُّبِینٍ "

زجر برداشتن یک کوه در راه رسیدن به هدفی که می شناسیش، خیلی کمتر از بی هدف و سردرگم و بیکار توی خونه خوابیدن هست!

بیکاری خوب نیست. لعنت به اونایی که باعث اش هستند.

شدیدا به کمک نیاز دارم! دعا هم بلد نیستم؛ یعنی هیچوقت نفهمیدم کارکرد دعا چطوریه، دوست دارم بفهمم ها اما گمونم دیگه دیره، نمی تونم ریسک کنم. نمی تونم بشینم توی خونه و فلان ذکر رو بخونم به جای اینکه برم تلاش کنم و یه راهی پیدا کنم.

 

پ.ن: امروز فهمیدم صفت کمال گرایی در پدرم بسیار شدید هست! وقتی که خواست یه برگه از یه دفتر بکنم (که صرفا چهار تا اسم رو توش بنویسه، یه چیز غیر مهم) و منم همینطوری برگه رو جدا کردم و کمی کج جدا شد که نعره ای فیل افکن به سرم زد که کار رو منظم انجام بده! منم قهر کردم :) که البته دقایقی بعد غرور خود را در پیشگاه پدر مثل همیشه قربانی کرده و معذرت خواهی کردیم. کاش چارتا از صفات خوبشون هم به ما داده بودند (اینم همینجوری واسه غر نوشت).

۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۰۳ ۴ نظر
محٌـمد