❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

۲۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

یک تعریف شخصی از سختی

«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَدٍ»

یک تعریف شخصی از سختی و رنج.

سختی، یعنی بعضی وقتا مورد قضاوت اشتباه قرار بگیری، شاید به حق، شاید ناحق.

سختی، یعنی بعضی وقتا تحقیر بشی، به شکل کاملا ناجوانمردانه.

سختی، یعنی بعضی وقتا خسته بشی و نتونی استراحت کنی، حتی برای چند لحظه.

سختی، یعنی مظلوم واقع بشی، بدون اینکه ظلمی بهت وارد بشه.

 

۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۲۹ ۱ نظر
محٌـمد

دعوت به شام و خستگی

امشب به مناسبت 10 امین سالگرد تاسیس شرکت، مدیر عامل عزیز تصمیم به دعوت از همکاران برای صرف شام در یک رستوران کرده بودند.

دوست نداشتم برم. اما چون خودش بهم زنگ زد، گفتم زشته و خلاصه رفتیم.

نکته اول اینکه قرار بود ساعت 8 اونجا باشیم که تقریبا ملت ساعت 9 اومدند! حالا ما حرص می خوردیم که داریم 10 دقیقه دیرتر می رسیم و کاش زنگ بزنم بگم 10 دق دیرتر میام و ...!

نکته دوم اینکه، واقعا کمتر جایی اینقدر احساس تنهایی و غربت و ناراحتی داشتم، تا آخرش این ماهیچه های صورت به زور خنده رو روی چهره ام نگه داشتند! کلا بودن در جمع من رو خسته می کنه، خیلی هم خسته می کنه و معمولا اگر بعدش وقتی برای خلوت خودم نداشته باشم اعصابم به هم میریزه.

آدم های خوبی هستند اما حس نمی کنم که از جنس من باشند. کلا فاز من باهاشون فرق داره.

 

 

۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۳۳ ۱ نظر
محٌـمد

برداشتی آزاد از پردازش ابری و مفهوم توکل

در علم کامپیوتر مبحثی وجود دارد به نام "محاسبات ابری" یا "Cloud Computing".

اساس کار به این صورت است که شما مثلا پردازش سنگینی رو از طریق بستر اینترنت بر عهده یک سرور قدرتمند که شما توان محاسباتیش رو اجاره کردید، می گذارید و حالا فارغ از اینکه این درخواست پردازش سنگین توسط یک موبایل ساده ارسال شود یا یک کامپیوتر خانگی، پردازش انجام شده و نتیجه نهایی برای شما ارسال می شود.

به این فکر می کردم که اگر آدم بخواد واقعا برای رسیدن به یک هدف، مثلا پیشرفت شغلی، خرید خانه یا ماشین، ازدواج و ... . بشینه و خودش بخواد فکر کنه و برای گرفتن تصمیم درست و همه جانبه، تمام پارامتر های موثر رو تاثیر بده، واقعا از عهده یک انسان خارجه! اینجاست که فکر می کنم بشه گفت توکل هم یه جورایی شبیه به محاسبات ابری هست.

من کاری ندارم این کار انجامش چقدر سخته، من توکل کردم، کار رو به خدا سپردم و الان هم خروجی رو لازم دارم.

توان محاسباتی این سرور ابری هم بستگی به درجه توکل خود شخص داره.

از خودم بگم...واقعا نمی کِشم تمام پارامتر های اطرافم درباره کار و زندگی شخصی و آینده کاری و ... بشناسم و مدیریت کنم.

من از عهده خیلی از کارها بر نمیام، حالا یعنی باید برم بمیرم؟! یعنی خدا هیچ راهی برای بنده اش نزاشته؟ غیر قابل قبوله!

خدایا! خودت که می دونی نمی تونم، می دونی که معترفم به ضعفم، بیا و خودت کفیل ما شو.

خدایا! من رو به خودم بشناسون.

 

۱۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۲۴ ۱ نظر
محٌـمد

نوشتن از اعماق

اعتراف می کنم با اینکه دارم ناشناس می نویسم اما هنوز دچار خودسانسوری شدید هستم.

خیلی باید کار کنم تا بتونم از اعماق بنویسم.

همین.

۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۰۶ ۲ نظر
محٌـمد

پرگویانِ کم فکر

این اواخر با تیپ جدیدی از آدم ها شناخت پیدا کردم، کسایی که موقع حرف زدن فکر نمی کنند و از حرفهای طرف مقابل خودشون، در لحظه تغذیه می کنند.

این افراد حرفهاشون اصلا اعتبار نداره و چون دربارش فکر نمی کنند و در واقع فقط این حرف رو با توجه به شرایط همون لحظه می زنند و اصلا عواقب و عوارض جانبی حرفشون رو در نظر نمی گیرند.

همیشه دنبال این هستند که در لحظه بهترین حرف رو بزنند، مهم نیست که اون حرفشون چقدر با واقعیات و حقایق موضوع فاصله داره، همینقدر که مناسب لحظه باشه، قشنگ باشه، دهن پر کن باشه کافیه که اون حرف رو به زبان بیارند.

یک تجربه شخصی برخورد با چنین کارفرمایانی بوده، که همیشه حرفهایی می زد که با واقعیت خیلی فاصله داشت و اکثر اوقات هم حرفش 10 تا می شد.

مثلا هنگام بحث با این افراد شما هیچ وقت این جملات رو نمی شنوید: "آره، حق با تو هست"، "بزار کمی فکر کنم"، "به این فکر نکرده بودم"، "آها الان فهمیدم"، "درسته، من اشتباه فکر می کردم" و ... .

در واقع هربار که یه آستانه گفتن یکی از این جملات نزدیک شوند، از حرف تو دوباره تغذیه می کنند، و اینطور می گن که : "من که دارم همینو میگم"، "اصلا منظورم همین بود"، "آره بابا، اینو که می دونم"، "خب اینکه واضحه، مهندس". حالا تا یک دقیقه پیش منکر قضیه بود، اما خودش که فکر نمی کنه، می زاره تو فکر کنی و بعد از فکرت تغذیه می کنه و هر بار جملشو با آخرین حرف تو کامل می کنه.

موقع برخورد با این آدم ها خیلی مراقب باشید. اصلا حرفاشون رو جدی نگیرید، چون نه فکر میکنند و سنجیده سخن می گن. سعی کنید خودتون فکرشون رو بخونید.

یک جورایی خودتون حرف رو تو دهنشون بزارید و بگید: "منظورت اینه؟"، اونوقت دیگه راه فرار نداره و شما هم به هدفتون خواهید رسید.

 

۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۵۴ ۰ نظر
محٌـمد